زندگی این روزای من

ساخت وبلاگ
چشمهاش دوباره پراز اشک شد. سعی کرد جلوش رو بگیره. اما قطره اشک مثل رودی که بی قراره به دریا برسه، از گوشه چشمش غلطید، به روی گونه اش که رسید کمی از سرعتش کم شد؛ به نظر میومد همونجا بایسته؛ اما یه دفعه دوباره جون گرفت و سرازیر شد تا روی لبش. شوری اشکش زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:30

نشسته روی کاناپه و زل زده توی چشاش. اون چنان با التماس بهش نگاه می کنه که دل بی رحم ترین آدمها هم آب می شه. با خودش می گه : <عجب غلطی کردم. همینم کم بود. بله دیگه، وقتی یه مشت آدم بی مسولیت دور و ورت باشن بهتر از این هم نمی شه.... نمی تونم، توانش زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:30

امروز می خوام از امید بگم. از زیبایی زندگی. دلم پراز درد بود و گریه امونمو بریده بود امروز. سرد درد کر کننده ای دارم و سنگینی پف ناشی از گریه هامو با قرص سرماخوردگی بزرگسالان – تنها چیزی که توی خونه د زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 91 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 19:13

هرچقدر درد و رنج راهمان را ببندد، سیلی محکم به رویمان بزند، بخواهد زیر پاهایش له مان کند، باز هم ما لبخند می زنیم و به استقبال بهار می رویم. شب تمام می شود.

No matter how much suffer and pain closes our way, slaps us hard, tries to crush our feet, we still smile and welcome spring.  The night will be over 

زندگی این روزای من...
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 82 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 19:13

وقتی انتظار چیزی از کسی نداری، خوابت هم با خواب بقیه فرق خواهد کرد, بی دغدغه و بی قرص. همیشه شاکر، همیشه شاد، همیشه وفادار، بهترین دوست ما.

When you expect nothing from someone, your sleep will be different from that of others, without tension and pills. Always Thankful, Always Happy, Always Faithful, Our Best Friend.

زندگی این روزای من...
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 77 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 19:13

می شینم. بلند می شم. دوباره می شینم. « نه دیگه نمی خورم ..... » اما چنان چشمکی بهم می زنه که نمی تونم. ای کاش می شد اسمش رو غریزه اولیه بذارم٫ از روی گرسنگی می خوام این بیسکویت شکلاتی لعنتی رو که طوری زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 88 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 19:13

تتویی که در تصویر مشاهده می کنید از خود عکس هم به واقعیت نزدیک تراست!!! تصورم اینه که اولین دفعه ای که هر کس این تتو رو روی دست امیرسینا می بینه٫ ناخودآگاه می گه این چیه و کیه٫ چقدر زشته؛ یا شاید هم ح زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 86 تاريخ : شنبه 9 اسفند 1399 ساعت: 19:13

کابوس هایی که در بیداری به سراغ انسان می آیند

زندگی این روزای من...
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:57

من همیشه آدم ترسویی بودم. فکر می کردم شجاعم. خودمو تیکه تیکه کردم که در ظاهر به همه نشون بدم من قوی هستم. من می تونم. من قهرمانم. شایدم بودم, یعنی راستشو بخوای برای خیلی ها مدل بودم و هستم. خیلیا می خواستن و می خوان که مثه من باشن. اما انقدر توی خودم کمبود احساس می کردم و می کنم که نگو و نپرس. بعد از این آخرین اتفاق و به نظرم بزرگ ترین اتفاق زندگیم, همه چیم به هم ریخت. از هم پاشیدم. تیکه تیکه شدم. له شدم. غرورم, افتخارام, شخصیتم, عشقم, امیدهام, آرزوهایی که برای خودم توی این کله پوکم ساخته بودم, شادیم, خوشحالیم ..... چی بگم دیگه ..... همه چی رفت ..... و اینقدر آسون و الکی و چرت و پرت رفت که نتونستم باورش کنم . واقعیت اینه که با عقل و هوشی که من دارم.... اگه بخوام منطقی نگاه کنم به این قضیه, مثل روز روشنه که همه چی تموم شده ..... که باید قبول کنم که تموم شده ..... که من الان که دارم اینو می نویسم هیچی ندارم .... هیچی نیستم .... باختم .... این بازیو باختم ..... صفر صفر شدم از همه لحاظ ..... کارمو ول کردم . موقعیت اجتماعیمو ول کردم. رفتم یه کشور دیگه. سختیاشو به جون خریدم. چقدر قاطی کردم اونجا. چقدر گریه کردم تو تنهایی. چقدر حالم هی خوب شد و هی بد شد. وای خدای من. هیشکی نمی فهمه اینو. همه اینارو بخاطر عشق کردم. بخاطر چیزی که همیشه ازش می ترسیدم. هیچ وقت تا تهش نرفتم چون می ترسیدم. از ا زندگی این روزای من...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:57

Some days, 24 hours is too much to stay put in, so I take the day hour by hour, moment by moment. I break the task, the challenge, the fear into small, bite-size pieces. I can handle a piece of fear, depression, anger, pain, sadness, loneliness, illness. I actually put my hands up to my face, one next t oeach eye, like blinders on a horse  

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۶ساعت 20:33&nbsp توسط میم  | 

زندگی این روزای من...
ما را در سایت زندگی این روزای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : letztalk بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 18:36